ابلیس فقیه است اگر اینان فُقها اند
ناصرخسرو
به نام تو نفرین
که ذلت ِ نامی
صدای فریبی
سرشت ظلامی
به سکوتی که بشکنی
به دمی که فروبری
به نمی که به لب زنی
به دمی که برآوری !
زمین تو نفرت
زمان تو نفرین
قرین تو شومی
قران تو نفرین
با صدهزار گواهی
افسانه ای به تباهی
عمر ِ تو عُمرِ قساوت
عصر تو عصر سیاهی !
با جهلی دیریینه
سرشاری از کینه
منفوری ، منفوری
برقدرت مسحوری
شرّی ، شومی ، خسرانی
دین خواهی ترفندت
جلاّدی ، زندانبانی
آزادی در بندت
منبر تو دار است
مسجدت ضرار است*
کردی به مکر و حیله
الله را وسیله
اسلامت تزویر است
تسبیحت زنجیر است
اورادت تکفیر است
ارشادت تعزیر است
نیرنگت خونین است
با آگاهی در جنگی
جنگ فزار تئ کین است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنان مسجدی برپای داشتند از برای
زیان رسانیدن و کفر و جدایی افکندن...
قرآن کریم ، از آیهء 107 ، سورهء
نهم ، و مولوی گفت:
مسجدی بر جسر دوزخ ساختند با خدا نرد دغا ها باختند !
خدا وسیلهء توست
اسلام حیلهء توست
ایران از تو ویران شد
بنیادت ویران باد
ای دور از انسانیت
دور از تو ایران باد !
از جهلی، از ننگی
با دانش در جنگی
بر قدرت حریصی
دروغ شیوهء توست
درختی خبیثی
فریب میوهء توست
ای آفتِ اندیشه
برکنده بادت ریشه !
منحوسی ، منحوسی
دزدیدی ایمان را
ویروسی ، ویروسی
آلودی ایران را
خودکامگی خدایت
دین فرش زیر پایت
کاخ کینت آبادان
از همت جلادان
الله را ربودی
راه قدرت گشودی
پیمانت را شکستی
دستار خونین بستی
بر تخت کین غنودی
استبداد آزمودی
بستی به صد عجایب
راه امام غایب
گفتی حکومت تو
قائم به قامت اوست
وین محشرالاراذل
صبح قیامت اوست
آشفتی آرامش را
غارت کردی نامش را
آلودی اسلامش را
دین سفرهء نان کردی
از شرع دکّان کردی
هر بد به ایران کردی
با نام قرآن کردی
بر قدرت شیدایی
آشوبی غوغایی
قصابی تدبیرت
اسلامت تزویرت
مسجد شرارتگاهت
اوباش جُنداللهت
هم شیخی ، هم شاهی
دُم در خُم روباهی
بدیُمنی ، منحوسی
پنداری طاووسی
باد است این بر کوست
طشت است این بر بامت
رسوایی ، رسوایی
خود ننگ است ، این نامت !
ای مکّار ، ای مُفتی
در پوچی ، هنگفتی !
ای اوستاد حیلت
در جامهء فضیلت
راهت نه جز تباهی
طبعت نه جز رذیلت
ای فتنه جو ، ای دانی
ای منشاء نادانی
جز کشته و جز تبعید
جز وحشت و ویرانی
از ریش و از دستارت
نفعی نبُرد ایرانی !
بدی ، بدی ، بدی ، بدی
به نام دین ایزدی
نیست به غیر کینه ات
خشت و گِل ِ مدینه ات
در کنف ِ عبای تو
دیو تنوره می کشد
آتش فتنهء تو را
هیمه به کوره می کشد
پرچمِ آیه می برد
بیرقِ سوره می کشد
وای به روزگارت
وین نظمِ نابکارت
جهل و فریبت
ذاتِ جبلّی
غایت ِ شوقت
غارت ملی
ای همه فاسد
ای همه افسد
قهرِ مجسّم
جهل ِ مُجسّد
از تو نزاید
زاده به جز شرّ
وز تو نبندد
نطفه به جز بد
صوتِ فریبت
سورهء قرآن
دشنهء جورت
شرع محمّد
از خون مست و سرخوشی
عربدهء توحشّی
دست ِ که ای که می زنی ؟
تیغ ِ که ای که می کشی؟
درکار نهب و غارت
مزدور از چه داری؟
بر انهدام ِ ایران
دستور از که داری؟
تو آلت ِ چه حیله ای؟
کرم ِ کدام پیله ای؟
نفع ِ که را لئامتی؟
کید ِ که را وسیله ای؟
وحش ِ کدام جنگلی؟
خوکِ چه سرطویله ای؟
خدا پیمان شکن نیست
ایمان دروغزن نیست
قرآن ، فریب کردار
دین دشمن وطن نیست
ای مظهر الرّذائل
وز هر فضیلت عاری
خشت چه قالبی تو؟
وین خصلت از که داری؟
از نطفهء که زادی؟
زینگونه بد که زادت؟
قُبح نهادت از چیست؟
وز کین که پی نهادت؟
ناجنسی از کجا بُرد
شالوده و نژادت؟
بد کنی و بد گویی
یا علی مدد گویی
عاشقی بر ریاست
نان خوری از سیاست
تُف کنی بر تقدّس
گُه زنی بر قداست
گر تو را واجب آید
پرده ها می درانی
آدمی خواره ات را
واجبی می خورانی
از ره فاضلابش
می فرستی به دوزخ
در عزایش به مسجد
می کنی آوخ آوخ !
لاش ِ گندیده اش را
زی شهیدان ِ شیعه
می فرستی تبرّک
می سپاری ودیعه !
کید تو بی کرانه ست
مقصدت غصب خانه ست
می نویسم به تکرار
مذهب و دین بهانه ست!
روز به روز و شب به شب
لحظه به لحظه ، دم به دم
خطبهء تخت و منبرت
ستم ، ستم ، ستم ، ستم
عربدهء مناره ات
عدم ، عدم , عدم ، عدم
مرگِ عمامه بر سری
جهل ِ عبا به پیکری
کیدِ فراز منبری
حُکم گذار کشوری
بدا زمان ، بدا زمن
وحشت در لباس دین !
خُسرانباری
ظلمت کیشی
فکرت سوزی
مرگ اندیشی
مُشتی جهلی
مُشتی ریشی
گفتار تو دروغ آموز
رفتار تو شقاوت توز
کردار تو عداوتگر
پندار تو عدالتسوز
به جز بهیمی
هنر چه داری؟
از آدمیت
خبر چه داری
قساوتِ دل
به حدّ کامل
تو راست حاصل
دگر چه داری؟
دی ، دانا می گفتندت
نک ، دانی می گویندت
«روحانی » می گفتندت
رو ! * «جانی» می گویندت !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* صیغهء امر از مصدر رفتن .
دشمن نکرد این باتو
نفس ِ حریصت کرده ست
خُبثِ درونت زینسان
پَست و خبیثت کرده ست
بر استان ِ قدرت
دین کاسه لیست کرده ست
بر گِرد ِ خوان یغما
وحشت ، پلیست کرده ست
از فرق سر تا نعلین
خون خیسِ خیست کرده ست
بدا به حال ِ زار تو
دردا روزگار تو !
برون کرده ای نعلین
کنون چکمه می پوشی !
به تعزیر می بندی
به کشتار می کوشی !
به دستی کلاشنیکُف
به دستی ست قرانت
در این روسیه بازار
دونبش است دکّانت
سیاهی و وحشت را
سپاهی به صف داری
سگان را کفی مردار
خران را علف داری
مُسلسل به دست از کین
دهان پر ز کف داری
جهان سوزی و غارت
همین یک هدف داری
برآنی که این فرمان
ز شاه نجف داری
قلم دور باد از شرم
جوی گر شرف داری !
کتاب « قمار در محراب » در ژانویه 2000 از سوس انتشارات «خاوران» در پاریس انتشار یافته است.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire