samedi 18 février 2012

قسمت سوم «حزب توده در بارگاه خلیفه»






مجلس اول نمایشنامه « حزب توده در بارگاه خلیفه » را پیش ازین در دو بخش روی این صفحات درج کردم. اینک مجلس دوم نمایشنامه پیش روی شماست



مجلس دوم



(نور صحنه آرام آرام روشن می شود . افراد در جاهای مناسب خود قرار گرفته اند)

امام
(با چماق خراطی شده ای که در دست دارد سه ضربه روی میز می زند. 
توجه حضار جلب می شود)
حضار همَه به نام ِ الله
دنبال کنیم ادامـَه ی راه
لکن در ادامـَه ی نمایش
اول بکنیم یک نیایــش

حضّار

تسلیم ، اَبـَرفقیه ِ دوران
دستور بده که حمد ِ شیطان
گوئیم بنام ِ نامی ِ تئ
در دایرهء غلامی ِ تو
گوئیم :« اَبی انتَ و اُمــّی
بالجمله فدای نعل و سُمّی
که بار ِ تو را به پُشت گیرد
در زیر ِ فشار ِ آن بمیرد

خـــر

عر عر عر .....

امام

یا جمع ، بس است این ستایش
دنبال کنیم آن نیایش
(حضار خود را آماده می کنند)

امام

با نام ِ خدای زور و تزویر

حضار
(تکرار)
( همین طور تا پایان مراسم ، حضار به تبعیت از امام ، 
هریک از بندهای نیایشنامه را تکرار می کنند)
امام
خلاق چماق و گرز و شمشیر
سازندهء سیم ِ سرخ و شلاّق
دارای لهیب ِ انبُر ِ داغ
یا ربّ طناب و چوبهء دار
بافنده ی هر قلاده و تور
حدّاد ِ سوهان و سیخ و ساطور
ای ناشنوای آه و ناله
سازنده ی آلت ِ قتاله
معمار شکنجه گاه و زندان
بیگانه ی درد ِ دردمندان
ای ناشر ِ اسکناس در بانک
ریزندهء توپ و صانع ِ تانک
تا دین ِ مُبین قوام گیرد
شیخ از سر ِ خلق جام گیرد
یا ربّ شیوخ ی بی شرافت
در این رَه ِ سخت و پُر مخافت
یاری دِه و تکیه گاه ِ ما باش
در کار ِ ستم پناه ما باش
بر چهرهء شرق و غرب تُف زن
دُشنام دهی کن و بلوف زن
اما دل ِ غرب را بدست آر
ما را به پناه ِ او نگهدار
در سینهء آمریکای بدنام
با زور بکار مِهر ِ اسلام
تا پول ِ کلان دهد به اسلام
با اسلحه جان دهد به اسلام
با واسطهء جناب ِ بیگین
بفرست سلاح های سنگین
با واسطه های قدس و لندن
یا از کُرهء جنوب و برلن
هرجا که خودت صلاح دانی
در امر سیاست ِ جهانی
شیطان ِ بزرگ را بکن یار
تا ما بزنیم چوبهء دار
کشتار و ستم زیادَه سازیم
اسلام ِ مُبین پیادَه سازیم
هرچند اَخ است والدَه کـَلب
باید نشود عنایتش سَلب
از جانب ِ انگلیس و لندن
جمع است جمیع ِ خاطر ِ من
با اینهمه خطّی از رَه ِ قُم
ترسیم نما به لندن و رُم
تا خط ِ امام نام گیرد
شالودَه ی دین قوام گیرد
ارباب ِ عمامه شاه گردند
دیکتاتور دین پناه گردند
یا ربّ ِ اراذلین و اوباش
در شاه شدن پناه ِ ما باش
در مورد ِ شرق ، غم نداریم
(با اشاره به کیانوری)
دلاّل ِ پلید کم نداریم
با اینهمهَ شرقی بی خدا را
گو تا که به ما کند مدارا
گو تا به دفاع ِ بربریت
برخیزد و نوکند خریت
احزاب ِ برادر ِ جهان را
بالجمله کند رفیق با ما
تا در رًه ِ کشتن ِ خلایق
گردیم ز جانیان ِ لایق
گیریم مدال ِ لنینیستی
از دست ی بلوک ِ سوسیالیستی
وینگونه به سعی ِ آنچنانی
احزاب ی برادر ِ جهانی
تبلیغ کنند و مدح گویند
خون از کف ِ دست ِ ما بشویند
گویند فقیه خوب و عالیست
در راه ِ ترقّی و تعالی ست
یا ربّ ِ اجامر ِ سیه کار
ما را به پناه ِ خود نگه دار
بنمای اجابت این دعا را
پاداش بده ثنای ما را

حضار
(آخرین بند نیایش نامه را هم تکرار می کنند ، امام ادامه می دهد)

امام
(دستی به صورت و ریش می کشد)
و به لَعنتکَ یا اشهَرالجابرین
اکنون که تمام شد نیایش
دنبال کنیم این نمایش
در پرده ِ اول ِ نمایش

کیانوری

(فوراً)
کردیم امام را ستایش

امام

در پرده ی دوم ِ نمایش

کیانوری

تکرار کنیم آن ستایش
امام

افراط نکن جناب ِ نوری

پاسدار
(به کیانوری)
مرتیکه چقدر بی شعوری

امام

کافی ست ! ادامهَ ی حکایت 
دنبال کنیم تا نهایت

کیانوری

قربان اگر این جناب ِ پاسدار
ما را بدهد اجازَه یکبار
(آخوند صاحب منصب به کیانوری چشم غّره می رود)
گویم به کجای قصه بودیم
راجع به چه بحث می نمودیم

امام 

بی ترس بگو!

کیانوری

به چشم قربان
دستور بده فدا کنم جان

امام

اغراق نکن !

پاسدار

(غُر ولنُد کنان)
عجب مشنگه
بدمصّب ِ خر هزار رنگه

کیانوری 

(درحالی که زیرچشمی به پاسدار نگاه می کند)

در پرده ی پیش قصه ی ما
مطرح شد و رفت تا به آنجا
که شخص ِ امام داد دستور
تا مُهر کنیم روی ساطور
ساطور ِ ابوشنیع را ما
کردیم ز روی شوق امضا

آخوند صاحب منصب

(با حالت مچ گیری )
بله ولی از قرار معلوم
تاریخچه ی حزب ماند مکتوم
گویا که خود ِ جناب نوری
می خواست به نزد ما حضوری
تاریخ پر افتخار خود را
تعریف کند بدون حاشا

کیانوری

(با حالت فرار از موضوع ، سریع)
این دوسیه را امام ِ معبود
با نقد ِ صحیح کرد مسدود

پاسدار

زکی !

امام

(به پاسدار)
بَســـَه

پاسدار
آخه با دورویی
نوری می کونه دروغگویی

امام

(به کیانوری)
من گرچه بنا به رسم ِ معمول
کردم ز تو انتقاد ِ معقول
لکن نوک ِ قصّه را نچیدم
هرچند که حرف را بُریدم
پس قصّه ی حزب توده را خوب
تعریف کن و نباش مرعوب

کیانوری

ای رهبر من به روی چشمم
در پیش ِ تو من نمی خورم غم
از روی هزار میل و رغبت
دنبال کنم من آن حکایت
تا قصه ی حزب ِ ما سرانجام
تعریف شود بدون ِ ابهام
با اینهمه نکته ای ضروری ...

امام

آن چیست؟ بگو جناب ِ نوری!

کیانوری

یک پیشنهاد داشت چاکر
در محضر این امام ِ حاضر

امام

گفتم که بگوی چیست ؟

کیانوری

قربان ،
این است که داستان ِ کرمان
وان شرح ِ امام ِ بافضائل
انجام نشد به نحو کامل

آخوند صاحب منصب

اینها همگی زبان درازی ست
بالله بهانه است و بازی ست
(با اشاره به کیانوری)
ایشان که به حیله اند مشهور
دارند از این قضیه منظور
خواهند که تا امام امت
آید سر ِ قصه و حکایت
تا وقت تلف شود ...

امام 
چنین نیست !

آخوند صاحب منصب

ای رهبر ِ رهبران جز این نیست

امام

کافی ست ، و لکن آنچه نوری
می گفت ز روی بی شعوری
بسیار حقیقی و متین بود
(به آخوند صاحب منصب)
از کورَه به در نرو چنین زود
آخوند صاحب منصب
ای قائد ِ من به چشم

امام

لکن
باید که همَه به حدّ ِ ممکن
با وحدت ِ خود در این نمایش
کمتر بدهیم بحث را کِش
در مورد ِ داستان ِ کرمان
بعد از رَم ِ اُشتران و شیخان
(کمی فکر می کند ، بعد رو به کیانوری)
موضوع ِ سخن بگو کجا بود؟

کیانوری

در مورد ِ صوت ِ جانفزا بود
آنجا که جناب ِ مَهدِ عُلیا
یعنی که عیال ِ رهبرِ ما
فرمود بدون ِ ترس و تشویش
صوتِ قمر است و ساز درویش

امام

بله پس از آن سرود ِ جانبخش
کز رادیوِ غیور شد پخش
دیدم که هنوز گرد و خاک است
از اُشتر و شیخ ف صحنه پاک است
ناچار من و عیال و احمد
فارغ ز خیال ِ رفت و آمد
دادیم به صوت ی رادیو گوش
کردیم قضیه را فراموش
ناگاه صدای زنگ برخاست
از جعبه جَرنگ جَرنگ برخاست
گوینده ِ رادیو به تشویش
یکدفعه برید ساز درویش

آخوند صاحب منصب

ای رهبر ما امام ِ امّت

امام

(با حالت اعتراض به آخوندِ صاحب منصب)

بگذار بقیهء حکایت...
آخوند صاحب منصب
(فوراً ، درگوشی به امام )
این قصه برای ...

امام

(حرف او را می برد)

شیخ ! کافی است!
تشویش نکن غریبه ای نیست
نه رادیو و خبرنگاری ست
نه فیلم و نه روزنامـهَ داری ست
ما درب ِ جریدهَجات بستیم
بر دست ِ همَه قلم شکستیم
سیما و صدا لش و چُلاغـَه
مخروبَه ی مکتب ِ چُماقـَه
صاحب قلمی اگر رها شد
مداّح و قلم به مزدِ ما شد
باقی که شدند جملـَه یاغی
از جمـلَــَه یکی نماند باقی
ناچار نترس هیچکس نیست
جز لشکر ِ شوم ِ خرمگس نیست
(به جمع)
بله به کجا رسید این راز؟

کیانوری

ای رهبر ِ من به ختم ِ آواز

امام

لکن چو رسید وقت ِ اخبار
گویندَه نمودمان خبردار
از مسئله جات ِ جنگ ِ ثانی
درگیری ِ دومّ ِ جهانی

کیانوری

در واقع ِ امر ، امام ِ نائب
این نکته برای ماست جالب
چون در تب و تاب ِ جنگ ِ مزبور
ما نیز شدیم سخت مشهور
وقتی که سران ِ جنگ ِ دوّم
بالجمله به غیر ِ برلن و رُم
با یکدگر اتحاد کردند
با هیتلریون جهاد کردند
گم شد ز حدود ِ خاک ِ ایران
گور ِ سگ ِ مستبد، رضاخان
قاجار به توده یافت تبدیل
این حزب ِ کبیر گشت تشکیل

امام

(حرف ِ کیانوری را با کمی خشونت قطع می کند)
لکن بگذار تا امامت
باقی ّ سخن کند حکایت
تعجیل درست و مکتبی نیست
تشویش نکن که وقت باقی ست

پاسدار

( با چشم غّره به کیانوری)

این نرّه ...

امام

(سریع)
بس است جان ِ مکتب
( به جمع)
یا جمع کجا رسید مطلب؟

حضار

آنجا که امامِ راست کردار
از جنگ ِ دوم شنید اخبار

امام

بلـَه من و اهل ِ بیت ِ اطهر
تنها ، به دل ِ کویر ِ اکبر
اخبارِ زمانـَه می شنودیم
گوینده ی رادیو به خوبی
می کرد سرور و پایکوبی
مغرور و بدون شک و تردید
می گفت که جنگ ختم گردید
می گفت که کنفرانس ِ تهران
تشکیل شد و شکست آلمان
(با نگاهی موذیانه به کیانوری)
قطعی ست جناب ِ نورزادَه
نگذار سخن شود زیادَه
در مورد ِ کنفرانس ِ تهران
می گفت حکایت ِ فراوان
می گفت که استالین و چرچیل
یک مجلس ی گرم دادَه تشکیل

کیانوری
(بیقرار)
قربان

امام 

(حرف او را قطع می کند)
بَســَه باقی سخن را
لکن بشنو ز حضرت ِ ما
می گفت که استالین ِ مشهور
با گاو رسیده از رَه ِ دور
یک گاو ِ بزرگ ِ بی قوارَه
کرده ست سوار ِ یک طیارَه
با خود سوی کنفرانس ِ تهران
آوردَه ز روسیه به ایران
تا شیر زگاو ِ خود بدوشـَه
از گاو ِ کس ِ دگر ننوشــَه 

کیانوری

قربان ، به گمان ِ این سگ ِ پَست
این شایعه ی امپریالیسم است
استالین کجا و گاو ِ مزبور؟

امام

(حرف ِ او را قطع می کند)
لکن خَفـَه شو الاغ ِ مشهور

پاسدار

سگ مصّب ِ پیره نوکر ِ شرق
همچین بزنم که بپره برق

از...

امام

(جلو دست پاسدار را که به کیانوری حمله ور شده است می گیرد)
باز نکن شلوغبازی
موقوف بکن زبان درازی
(پاسدار خودش را جمع و جور می کند. کیانوری به گوشه ای گریخته است)

آخوند صاحب منصب

یا حضرت مستطاب ِ ...

امام

ساکت !
آخوند صاحب منصب

(با اشاره به کیانوری)
باید بدهد جواب ...

امام

ساکت !
لکن خود ی من که پیر ِ دیرم
از بخشش ی خود نمی کنم کم
این شخص که نوکری شخیص است
در قدرت ی ما سگ ی پلیس است
هرچند که اختلاف داریم
مبحث روی غین و قاف داریم
(با اشاره به کیانوری)
گوید که : " چماق هست با قاف "
چه فرق میان غین یا قاف ؟
در شرع ِ مبین و انور ِ ما
آن عین ِ چُماق هست والا
بی دغدغـَه روی قاف یا قین
باید که به کار بُرد آن عین
لکن بگذار تا که نوری
در محضر ِ پاک ِ ما حضوری
خاصیت ی غین و قاف گوید
سربستـَه و در لفاف گوید
(به کیانوری)
بر روی سفید ، با سیاهی
نوری ، بنویس هرچه خواهی
بنویس چُماق را تو با قاف
دربارَه ی قاف فلسفــَه باف
لکن من و حزب ِ جُند ِ شیطان
در بین ِ جماعت ِ مسلمان
تا دستـه ی قلچُماق داریم
در دست ِ همـَه چُماق داریم
چون عصر ِ رسالت ِ چُماقــَه
پس مکتب ، اصالت ِ چُماقـــَه
چه غین و چه قاف شرط ِ اولی
تکثیر ِ چماق هست حالا
تا قوم ِ اجامر و اراذل
گردند چماقدار ِ قابل
کوبند به فرق ِ نسل ِ آگاه
تکمیل شود وظیفهء شاه

کیانوری

(از همان گوشه که پناه گرفته است به نشانه ی اجازه خواستن دست بلند می کند)

قربان ، بله ، با وجود اینها
این شایعـَه است جان ِ آقا !
جز حمله به گاو استالین نیست

امام

هی شایعـَه ، شایعــَه ، چنین نیست!
نه ، شایعَه نیست جان ِ نوری
کمتر بنمای بی شعوری
لکن به وضوح هست شاهد
این واقعـَه را عیال ِ قائد
وقتی که من و عیال و احمد
بودیم در آن کویر ِ بی حد
(با اشاره به گوش ِ خود)
این گوش ز جعبــَه ی کذایی
ناگاه شنید یک صدایی
گفتم به عیال این چه صوتیست؟
وین لحن ِ گلوخراش از کیست؟
هرچند صدای آشنا بود
از ذوق ِ عیال ِ ما سوا بود
ناچار به جعبــَه گوش دادیم
سر بر لب ِ رادیو نهادیم
تا اینکه گشودَه گشت اسرار
گویندَه نمودمان خبردار
فرمود به سبک ِ بی قرینـَه
این نعرَه ی گاو استالینـــَه
یکبار دگر همان صدا را 
آن گاو شرور کرد اجرا
ما جملـَه به گوش ِ خود شنیدیم
افسوس که گاو را ندیدیم

کیانوری

قربان زچه رو شما همیشه
این سنگ زنید روی شیشه
از بهر ِ چه عالمان ی دیگر
مطرح نکنند روی منبر
این قصّه ی گاو استالین را؟

امام

خاموش نشین و بشنو از ما
گفتم که بقیّـَه در صحاری
بودند چو اُشتُران فراری
ناچار ز جمع ِ آیت الله
جز من اَحَدی نگشت آگاه
چون جعبــَه ی رادیو در آنجا
با ما و عیال بود تنها
سربستــَه بماند لاجرم راز
در مجلس ی دیگران نشد باز
اینست که شخص ِ قائد ِ ما
امروز سخن به طرزِ شیوا
گوئیم ز استالین و گاوَش
بسیار صریح و بی غـَل و غَش

کیانوری

درمورد ِ کنفرانس ی تهران
تاریخ نوشته شد فراوان
اما متأسفانه گویا
در داخل ِ هیچیک از آنها
یک نکته ز گاو ِ استالین نیست...

امام

نه خیر ، ابدا که اینچنین نیست
تاریخ ِ زمانـَه ی گذشته
هرچند همــهَ نشد نوشـتــَه 
لکن توی کـّلــّــَه ها و اذهان
بسیار نکات هست پنهان
درمورد ِ گاو ِ فوق ، لکن
تعریف کُنم قضیــّه ای من
تا مطلب ِ گاو استالین را
ثابت بکنم بدون ِ دعوا
از جانب ِ کنفرانس ِ تهران
این واقعـَه مانده است پنهان
چرچیل که بود حاضر آنجا
این واقعَه را نکرد افشا
درمورد ِ حرف ِ گاو ِ مزبور
تاریخ نویس گشتـــَه معذور
لکن خود ِ من به یاد دارم
چون حافظـَه ی زیاد دارم
وقتی پسر ِ رضا به تمهید
ما را به نجف نمود تبعید
یک شخص ِ شخیص ِ انگلیسی
با البســَه و پُز ِ رئیسی
آمد سوی من به دیدنایی
فرمود که : روح ِ ما کجایی؟
آبی تو به کوزَه ، تشنَه لب ما
ما راهی ِ آسمان ، تو اینجا؟
او گفت زیاد و ما شنُفتیم
القصـّـه سخن زیاد گفتیم
از جُملَه ی بحث ِ ما همین بود
دربارهء گاو استالین بود
می گفت طرَف که گاو ِ ایشان
در سایهَ ی کنفرانس ِ تهران
آرام به گوشــَه ای خزیدَه
نشخوار نمودَه و چریدَه
از خرمن ی بی نوای امّت
بسیار علَف نمودَه غارت
بسیار علوفــه جات خوردَه
تا اینکه کُلـُفت کردَه گــُردَه
درضمن تغارها فراوان
از شیر نمودَه پُر در ایران
داده است پنیر و کشک ِ بسیار
از جملَه به فرقهء بزهکار
یعنی که به شیوَه ی ستودَه
پُر کردَه تغار حزب تودَه
این حزب ِ کبیر ِ لاشمُردَه
از گاو ِ کبیر شیر خوردَه
ناچار به دایــَه ی رَضاعی
این حزب همیشهَ هست داعی
آنروز که گاو استالین مُرد
این طفل ِ یتیم شیر ِ سگ خورد
از جیب ِ صلیب ِ سرخ ِ امداد
سگ شیر به حزب ِ تودَه می داد
وقتی که بزرگ شد حرامی
شد عاشق ِ حلقـَه ی غلامی
هرجای که بوی استخوان بود
این حزب سویش دوان دوان بود
تا اینکه مصدق از در آمد
دوران ِ بخور بخور سرآمد
از پنجره انگلیس دررفت
مُستعمرَه چی به پای سر رفت
چون شگ بوی لاش و دنبَه نشنید
این طفل ِ یتیم گُشنَه گردید
ناچار برای کسب ی قاتق
پیچید به پاچه ی مصدق

کیانوری

ای صدر ِ کبیر ِ فالگیران
ای لیدر ِ «راهِ رُشد» ِ ایران
تُف کن تو به طاس ِ شستشویم
تا صورت ِ خود در آن بشویم
من بارکش ی خر ِ امامم
سرگین ِ سگت نهار و شامم
هر نکته که این امام فرمود
این سگ به خلاف لب نیالود
رهبر که بوَد ولی و مولا
پس طاعت ی امر ِ اوست اولی
هرچند که من سگ ِ ولیّ ام
چون گربه ِ مرتضی علیــّم
از هر طرفی رها کنندم
با پا به زمین رسم هماندم
این گربه اگر صفت ندارد
با دوست مخالفت ندارد
اکنون که به داستان ِ شیوا
آوانتور ِ گاو استالین را
درگاه ِ امام کرد تعریف
دیگر نزنم دَم از اراجیف
لب بندم و نا بجا نگویم
با دوست کِی و کجا نگویم
از دیده ی فالگیر ِ تر دست
گر ماست بود سیاه ، حق است
ناچار امام ِ فالگیران
با مردم ِ ساده لوح ِ ایران
هر طُرفه مطالبی که فرمود
بی چون و چرا تمام حق بود
زینروست که این کمینه مزدور
در مورد ِ حرفهای مزبور
چون هیچ مخالفت ندارم
دیگر سخنی به لب نیارم

امام

عالیست جناب نور زادَه
از جدّ ِ تو اینچنین نوادَه
پروردَه شدن عجب نباشد
الطاف ِ تو بی سبب نباشد
جدّ ِ تو که پیر و مُرشد ِ ماست
مانند ِ تو بود صادق و راست
هرچند که صاحب آبرو بود
با روبل میانه اش نکو بود
در زیر ِ لوای ممدعلیشاه
می کوفت به سینه گاه و بیگاه
تا دین ِ مبین قوام گیرد
مشروعَه طلب مقام گیرد
چون گاو ِ مجسمش لقب بود
کیلش ز علوفــَه لب به لب بود
می کرد همیشــَه کاهدان پُر
می خورد ز توبرَه و ز آخور
لبّادَه کِشان به درّه و دشت
دنبال ِ خر ِ تزار می گشت
می گفت که پشگِل ِ تزاری
خرمای بهشتی است ، آری
می جُست رُطب ز طلّ ِ سرگین
می داد به طالبان ِ مسکین
یعنی به جمیع ِ دین پناهان
مشروعَه چیان و شرع خواهان
می کرد به راحتی خُر و پُف
در سایــَه ی چکمــهَ ی لیاخوف
قلیان ِ شریعهَ چاق می کرد
فکر ی قمــَه و چُمـــاق می کرد
تا جمع ِاجامر و اراذل
گردند چماقدار ِ قابل
مکتب طلبان به طرز ِ مرغوب 
مشروطَه طلب کنند سرکوب
خوشنود شود تزار از این کار
بخشد به شیوخ ، روبل ِ بسیار
در ضمن به یمن ِ روبل ِ دادَه
مشروعهَ ز نو شود پیادَه
مشروطَه شود شکست خوردَه
آخوند کند کـُلـُفت گـُردَه
القصّــَه که ای نوادَه ی شیخ
ای طفل ِ حلالزادهَی شیخ
این سُنّت ی قلچُماق پرور
قدّارَه کش و چماق پرور
در دایرَه ی چُماقداری
از جدّ ِ تو مانده یادگاری
ما نیز که یادگار ِ اوییم
شاگرد ِ چماقدار ِ اوییم
آموخته ایم از او جنایت
شیّادی و کید ِ بی نهایت
این قُطب ِ شیوخ ِ کهنه بر سر
سردسته ی رذل ی اهل ِ منبر
می بود خدای حیله و فن
شاگردِ زرنگ ِ او خود ِ من
گر من شده ام به مکر و حیلت
امروز ولیّ ِ این ولایت
در سایه ی جّد ِ توست لکن 
این شغل و مقام ِ حضرت ِ من
بر حیله ی من نباش مفتون
هستم خود ِ من به شیخ مدیون
در ظلّ ِ عبای شوم ِ ایشان
در کشور ِ تیره بخت ِ ایران
دکــّان ِ فقیه و شیخ و ملا
مانده ست گشودَه تا به حالا
زینرو من و تو که نیک بختیم
هردو ثمرات ِ یک درختیم
بر این شجر ِ خبیثـَه بد
در طول ِ زمان دو شاخـَه سرزد
یک شاخــَه ی این خبیثَه ی پست
طاعون ِ ولایت ِ فقیه است
÷وان شاخ ی دگر که پیشرو بود
تبدیل به حزب ِ تودَه شد زود
زین قصّه اگر دلیل خواهی
آئینـَه بگیر و کن نگاهی

( دو نفر از حضار خارج شده و با آینه ای قدی باز می گردند)

تا وجه شباهت ِ تو و ما
با خضرت ِ او شود هویدا

(دونفری که با آینه وارد ِ صحنه شده اند ، آرام از مقابل امام و کیانوری
عبور می کنند)

در آینه بی هراس یا بیم
با هم وَجَنات ِ خویش بینیم

حضّار

از اصل ِ خود آنکه دور گردد
با اصل ، دوبارَه جور گردد

امام

(بعد از عبور دونفر آینه دار ، امام رو به جمع) :
اثبات شد این عقیدَه ی من؟

حضار

ای رهبر ما به وجهِ احسن

امام

اکنون که میان ِ ما و ایشان
دیدیم که نیست فرق ِ چندان
پس وحدت ِ جمع ، حُکم ِ شرعی ست
با نوری ِ ما جدال ، فرعی ست
مکتبی از جناح دوراندیش
بله ، به خصوص این که این حزب
فارغ ز دروغ و خالی از کذب
در خطّ ِ امام بار دارد
خوشرقصی بیشمار دارد
دیدیم همـَه که سطح ِ ساطور
با شوق ی زیاد کرد ممهور
آنگونه که حضرت ِ ولی گفت
مبسوط و به شیوهء جَلی گفت
از عهد ِ قدیم ، حزب ِ توده
با مکتب ِ ما رفیق بوده
بر طبق ِ کتاب و طبق ِ اسناد
این حزب به ما نموده امداد
این حزب ی کبیر ِ توده نفتی
از عهد ِ قدیم بوده نفتی
کرده ست دهان و پوزه را چرب
با نفت ِ شمال و دُنبه ِ غرب
اسنادِ سدان گواه ِ آن است
افشاگر ِ چربی ِ دهان است
ناچار میان ِ ما و ایشان
پیداست که نیست فرق ِ چندان
آبشخور ِ هردو فرقهء ما
باری ، کم و بیش هست یک جا
در جنبش ِ ملّی ِ مُصدق
هم توده و هم شیوخ ِ لایق
در یک صف و یک طراز بودند
بالجمله وسیله ساز بودند
تا سیلی ِ داغ ِ ما بگیرد
دربار دوباره پا بگیرد
لندن نرود ، سیا درآید
دوران ِ مصدقی سرآید
آیات ِ عظام ، جملگی شاد
گردند به بیست و هشت ی مرداد
البته فواحش و اراذل
در طی مراحل و منازل
با ما همگی شریک بودند
چون حرف ِ شیوخ می شنودند
با اینهمه حزب ِ فوق ، بالله
هم سنگر ِ خیل ِ آیت الله
بنمود تلاش ِ سخت و جانکاه
برضدّ مصدّق ِ وطنخواه
ناچار ستم روا نباشد
آزاردهی بجا نباشد
باید به زبان چرب و شیرین
او را بدهیم زود تسکین
شایسته بود که جمع ِ حاضر
یک انجمنی کنیم دائر
در انجمن آنچنان که قائد
فرمود ، بدون ِ حرف ِ زائد
وحدت بکنیم تا سرانجام
تحکیم شود بنای اسلام
آخوند صاحب منصب
چون محضر ِ حضرت ِ امامت
فرمود که تا کنیم وحدت
ما نیز ز روی حلم ِ کافی
با سعّه ی صَدر و صدق ِ صافی
دستور ِ امام ِ راستین را
بی چون و چرا کنیم اجرا
(برخاسته و آرام به طرف ِ منبر می رود)
چون شیوه ی مملکتمداری
در ظلّ توجهات ِ باری 
مشروط به بند و بست باشد
تا کار ِ جهان زهم نپاشد
ناچار بنا به قول ِ رهبر
وحدت ز تفرّق است بهتر
پیداست که قدرت ی سیاسی
وصل است به زور و دیپلماسی
(بر آخرین پلهء منبر قرار می گیرد)
شیطان که به تکروی شهیر است
در قلعه ی تکروی اسیر است
گر در پی اتحاد می بود
آواره و دربدر نمی بود
می کرد به عرش ِ کردگاری
بر بال ِ فرشتگان سواری
اما متأسفانه ایشان
زین راز نداشت فهم ِ چندان
تا طالب اتحاد گردد
هم مسلک ِ حزب ِ باد گردد
افسوس که این جناب ی ابلیس
هرگز ز نجف نرفت پاریس
تا زیر ِ درخت ِ بـِه نشیند
آموزش ِ اتحاد بیند
وز مکتب ِ زاهد ِ ریایی
اصل ی «همَه با هم» ِ کذایی
آموزد و سلطهء خدا را 
تحکیم کند به عرش ی اَعلا
وین اصل ، حنای ریش سازد
آویزهء گوش ِ خویش سازد
در سایهء ذات ِ کردگاری
با مجمع ِ قدسیان ِ باری
این طـُرفه شعار را دهد سر
از پلـّه ی آخرین ِ منبر:
کای اهل ِ کبیر ِ عرش ی الله
این است پیام ِ ایت الله
امروز رسیده از سوی قم
البته ز راه ِ لندن و رُم
با آیه ی بسمه ِ تعالی
تزئین شده این پیام ِ والا
وان نکته که مطلَع ِ پیام است
قبل از همه «وحدت ِ کلام » است
در مبداء این پیام ِ مسعود
نصّ ِ «همـَه با هم » است مشهود
وینگونه به عرش ِ کبریایی
ابلیس رسد به پادشایی
سدّ ِ ره ِ انشعاب گردد
سرکرده ی انقلاب گردد
آنگونه که رهبر ِ مکرّم
با منطق ِ مستدلّ و محکم
فرمود و هزاربار فرمود
مفتاح ِ فَرَج یکی شدن بود
اصلی ست اصیل ، اصل ِ وحدت
امروز رسیده فصل ِ وحدت
این اصل ز روزگار نمرود
تا دورهء هیتلر به پا بود
در مکتب ی شیخکان ِ بدمست
این اصل ِ اصیل ، جاودان است
در دورهء شاه ناصرالدین
شیخان ِ بلندپایهء دین
از متحدین ی شاه بودند
زین اصل دفاع می نمودند
تا شاه ِ شهید مشرکان را
کشتار کند به وجه اعلا
هرگوشه که یافت انقلابی
سرکوب کند به نام ِ بابی
هرجا که جوان ِ روشنی دید
نابود کند بدون تردید
از سینهء خواستار ِ قانون 
بی وقفه روان کند جوی خون
در دوره ی پهلوی دوم
زآنگونه که شاهدند مردم
این اصل به جمع ِ آیت الله
بسیار ستوده بود بالله
این اصل ِ اصیل ، اصل وحدت
همواره عزیز و صاحب عزبت
می بود میان شیخ و ملاّ
خاصه به زمان ی صرف ِ حلوا
هرقاری و شیخ و مرده شو بود
با شاه میانه اش نکو بود
ساواک ِ شهیر ، پول ی زائد
می داد به جمع ِ شیخ و زاهد
پولی که مضرّ ِ انشعاب است
چون شبچره خوردنش صواب است
آن پول که اتحاد آوَرد
چون وقف به جیب بایدش کرد
وآن پول که انشعاب را بُرد
چون مال ِ یتیم بایدش خورد
زین روی جمیع ِ مُرده خواران
سجّاده کش و عمّامه داران
خواهنده ی اتحاد بودند
پیوسته در این جهاد بودند
تا شاه به اتّکای ساواک
بیداد به پا کند بر این خاک
انگشت به در کِشد ز دستار
جوید ز فدایی ِ فداکار
مأمور روان کند به هر در
یابد ز مجاهد ِ دلاور
صدها گل ِ سرخ پرپر آید
از چشمه ی آب خون درآید 
ما جمله برای وصل کردن
هستیم ، نه بهر ِ فصل کردن
پس وصل کنیم و وصل گردیم
واصل به درخت ِ اصل گردیم
با جانی و جاده دزد و جلاّد
وحدت بکنیم مثل ِ اجداد
آنگونه که کرده بود حجاّج
تا زائر ِ پیرزن دهد باج
تا سنگ ِ صد آسیاب با خون
گردد به میان ِ دشت و هامون
آنگونه که از شُریح ِ قاضی
شیطان ِ رجیم بود راضی
وانگونه که آن مبارزالدّین
با نام ِ خدا و خدعهئ دین
می ریخت مدام خون به شیشه
تا شربت ِ خون خورد همیشه
آنگونه که شخص ِ شیخ ِ نوری
می کرد ز انشعاب دوری
مُشتاق به اتحاد می بود
سرکردهء حزب ِ باد می بود
همراه ِ گروه ِ مستبدّین
می کرد بلند ، پرچم ی دین
تا قافلهء سیاهکاری
در سایهء لشکر تزاری
خون ریزد و خون خورد در ایران
مجلس بکند به توپ ویران
تا در ره ِ شاه ِ سرسپرده
مشروطه شود شکست خورده
آنگونه که شیخکان ِ بدمست
کاشانی و بهبهانی ِ پَست
در دورهء نهت ِ مصدق
بودند حکیم ِ خوب و حاذق 
تا ناجی ِ اتحاد گردند
سرکردهء حزب ِ باد گردند
در خدمت ِ شاه کار سازند
تابوت و طناب ِ دار سازند
تا نهضت ِ خلق پا نگیرد
در نیمهء راه ِ خود بمیرد
تا حضرت ِ انگلیس ِ مغبون
از زیر ِ عبای شیخ ِ ملعون
بیرون بکشد سر و دوباره
بر مرکب خود شود سواره
زینروی جناب ِ شیخ ِ کاشان 
این قائد ناطق و سخندان
می کرد سخنوری به شدت
در مورد اتحاد و وحدت
یعنی که اجامر و اراذل
از قوم ِ قداره بند و قاتل
باید همگی کنند وحدت
با شاه علیه نفع ملت
تا طرح سیا پیاده گردد
ازکار ، گره گشاده گردد
همکاری لندن و عمو سام
پیروز شود بدون ابهام
دربار دوباره شاد گردد
دین مایهء اتحاد گردد
ملاّ و فقیه و آیت الله
گردند محافظین الله
الله به خاک ِ پاک ِ ایران
محفوظ شود به سعی ایشان
یعنی که سیا و لندن و شاه 
بالجمله برای حفظ ِ الله 
با ما همگی کنند وحدت
تا مکتب و دین در این ولایت
پاینده و پایدار باشد
آخوند به خر سوار باشد
خوب ، نُطق ِ مفصلی نمودم
چون طالب ِ اتحاد بودم
در مورد امر ِ کسب وحدت
باید که همیشه کرد همّت
باید به گذشته ها سری زد
درکوی گذشتگان دری زد
از کرب و بلا به یاد آورد
تا حق ّ ِ کلام را ادا کرد

(با آواز)
ای کرب و بلا فدای خاکت
ما جمله سگان ِ سینه چاکت

(حضار شروع به گریه می کنند ، کیانوری به پیشانی می زند)

تو تربت ِ پاک ِ اتّحادی
بالله که خاک ِ اتحادی
در خاک ِ تو اتحاّد ِ اکبر
انجام گرفته ای برادر

(گریهء حضار ، امام با سجاّده اشک هایش را پاک می کند)

هرچند که خیل ِ لشکر ِ سعد
بالجمله در اتحاّد بودند
افسوس که حُرّ انشعابی
آنقدر نبود انقلابی
تا بذر ِ مخالفت نکارَد
وحدت شکنی به جا نیارَد
گر حُر ریاحی ، آن دلاور
یک مرحله بود مکتبی تر
عمُال ِ یزید را به تفریق
آنگونه نمی نمود تشویق
افسوس که شمر وحدت آموز
در مقصد ِ خود نگشت پیروز
تا وحدت بین او و عباّس(ع)
انجام شود بدون وسواس
افسوس نبود رهبر ما
در کرب و بلا میان ِ اعدا
تا ابن ِ زیاد ِ زشت طینت
آموزد از او رموز وحدت
(کیانوری به پیشانی می زند و با صدای بلند می گرید)
هم شیعه در آن کویر محشر
تقدیم کند شهید ِ کمتر
هم وحدت ِ سرزمین ِ اسلام
از مکّه و از ری و قم و شام
تثبیت شود علیه کفّار
کفّار شوند خائف و خوار
(یک عنصر مکتبی یک سینی حلوا در مجلس می چرخاند)
چون روضهء ما کمی خصوصی ست
این نکته نگفتنش روا نیست
(با صدای آرام و به حالت عادی)
منظور که گرچه امر ِ مزبور
در کرب و بلا نگشت منظور
یعنی که اگرچه امر وحدت
انجام نیافت تا نهایت
با خود نگرفت شکل ِ عینی
پیوند ِ یزیدی و حسینی
با اینهمه ای جناب ِ حضّار
الحق که بَدَک نبود این کار
در سایهء این جدال ِ خونین 
در کرب و بلا شده ست تضمین
این شغل ِ شریف ِ روضه خوانی
حلوا خوری و شکمچرانی
این منبر ِ زیر پای بنده
وین پیچ و خَم ِ صدای بنده
این ریش و عمّامه و عبایم
وین خنجر ِ زُهد در قبایم
سجّاده و مُهر و طیلسانم
وین نُطق ِ فصیح بر زبانم
تزویر و فریب و مُرده خواری
دانش کُشی و سیاهکاری
خوابیدن و مال ِ وقف خوردن
در مقبره دخل را شمُردن
با حرص به سُفره ها پریدن
حلوا زدن و پلو چریدن
نُه ساله به صیغگی ستاندن
خود صیغهء ازدواج خواندن
در خانه حرمسرا گشودن
تحریم ِ طربسرا نمودن
صد مفسدهء نهان و مرئی
البته که با کلاه ِ شرعی
با نام ِ خدا و دین نمودن
آن کردن و ظاهر این نمودن
صد عیب ِ خروس برشمردن
در زیر عبا خروس بردن
القصه همه مواهب ِ فوق
گر جمع شده ست جمله با ذوق
در قامت ی شیخ و آیت الله
در سایهء کربلاست بالله
در شصت و یک از زمان ِ هجرت
انجام گرفت یک جنایت
هفتاد و دو تن شهید گشتند
در معرکه ناپدید گشتند
فی الحال ، هزار و سیصد و چل
سال است که ما گروه ِ جاهل
زین واقعه سنگ ِ قبر سازیم
تا گردن ِ خود ستبر سازیم
بر روی منابر و مقابر
دُکّان ِ دودر کنیم دائر
با خون ِ حسین ، سفره رنگین 
سازیم . کنیم خدمت ِ دین
خونی که به جورِ شمر بدکیش
جاری شده است قرن ها پیش
خونی ست که نان و آب ِ ما را
مطبوع نموده و گوارا
گر شمر ِ شریر قرن ها پیش
با لشکر ِ ابن سعد ِ بدکیش
کرده ست به کربلا جنایت
باری به خدا در این ولایت
میراث ِ کبیر ِ مُرده خواری
از شمر به ماست یادگاری
گر شمر شریر زشتی آلود
از مردم ِ مکتبی نمی بود
چون ما به لزوم ِ امر ِ وحدت
همواره نمی نمود همّت
تا اهل ِ قبیلهء یزیدی
این لشکر ِ شومی و پلیدی
در کرب و بلا شوند پیروز
به مرگ ِ شما قسم که امروز
از کوفه و کربلا کلامی
وز بصره و شام نیز نامی
برجای نبود و شخص ِ ما نیز
اینگونه نمی شدیم تجهیز
تا مُفت خوریم و مُفت گوئیم
گـَه نازک و گــَه کُلُفت گوئیم
با مُفت شکم چو طبل سازیم
در زیر ِ عبا به آن بنازیم
گردن تنهء چنار سازیم
وز چوب ِ چنار دار سازیم
تا هرچه فضیلت و شرافت
جان بُرده زدستبُرد ِ آفت
مانده ست به روی خاک برجا
آونگ شود به گردن ِ ما
القصّه سخن زیاده کردم
فکّ ِ همه را پیاده کردم
چون شخص ِ امام بود بانی
این بنده در این سخنچرانی
بسیار زیاد مُفتخر شد
بر منبر ِ جهل معتبر شد
در مورد اتحاد و وحدت
کردیم برای جمع صحبت
برسینه زدیم سنگ ِ تاریخ
این روضه گرفت رنگ ِ تاریخ
با اینهمه طالبم که حضّار
باشند زمطلبی خبردار
مطلب که اساس ِ حزب ِ باد است
درمورد ِ نوع ی اتحاد است
از عهد ِ قدیم تا به امروز
اجدادِ کبیر ِ وحدت آموز
گفتند سخن به شرح مبسوط
درمورد اتحاد ِ مشروط
ما نیز بنا به سُنّت ِ فوق
خواهندهء وحدتیم با شوق
زیرا که بدون ِ وحدت ِ ما
ممکن نشود حکومت ِ ما
لکن نه هرآنکه خورد سوگند
در جبههء اتحّاد و پیوند
یا گفت به ما که آشنائیم
در کوی شما سگ ِ شمائیم
درپیش گرفت راه ِ توبه
تن زد به خزینه گاه توبه
شایسته بوَد که بی محایا
در زیر ِ عبای ما کند جا
در خطّ ِ امام ، بی سر ِ خر
منسوب شود به خطّ ِ رهبر
خر گردد و زیر بار غلطد
بی ترس به یونجه زار غلطد
در وقت ِ خوش ِ علفچرانی
گهگاه کند لگدپرانی
منظور که حزب ِ پیر ِ بدمست
مشهور به حزب ِ تودهء پَست
گهوارهء رهبران ِ خائن
میراث خور ِ سران ِ خائن
امروز به سبک ِ گرگ و میشی
در توبه ز ما گرفته پیشی
گوید که منم سگ ِ امامت
عو عو کنم و دهم غرامت
گوید که خر ِ امام گردم
در بارکشی بنام گردم
گوید که شوم به شیخ پابوس
تقدیم کنم به شیخ جاسوس
گوید تئوری کنم منظّم
درپای امامت ِ معظّم
گوید که گوبلز ِ شیخ گردم
پهنای دروغ درنوَرَدم
گوید که شوم غلام ِ تبلیغ
مردم فکنم به دام ِ تبلیغ
گوید که به پشت ِ پای اوباش
در مطبخ ِ حزب می پزم آش
القصه هزار رنگ گردد
گــَه مو ش و گــَهی پلنگ گردد
چون سابقه ای خراب دارد
بر گردن خود طناب دارد
تا اینکه اگر به گِل فرو شد
دستش به میان ِ جمع رو شد
دولا شود و جدا نشیند
چون سگ روی دست و پا نشیند
گوید که سگی ز پیروانم
چوبم نزنید ، ناتوانم
برگردنم این طناب مرغوب
وصل است به یک قلادهء خوب
عف عف کند و ز روی تکریم
قلاده کند به جمع تقدیم
گوید : به خدا که توبه کردم
ای جمع دوا کنید دردم
گر خورده ام آن فلان ِ مشهور
پیداست که مست بودم و کور
آنگونه که واقفند حضّار
مستان ز فلان خورند بسیار
گر هست فریب و ننگ و پستی
معیار ِ فلان خوری و مستی
ما جوهر ِ پستی ِ زمانیم
بدمست ترین ِ مردمانیم
پس حزب ِ وقیح ِ نام برده 
صدبار فلان ِ کلب خورده
گر گفته که گشته است تائب
در پای خر ِ امام ِ نائب
در مجلس ِ خاص یا به کوچه
اصلاً فلان خوری به او چه؟
تا خط ِ امام هست هموار
در خانه فلان کنیم انبار
با نام ِ خدا و حکم ِ اسلام
در خوردن ِ آن کنیم اقدام
آنقدر خوریم تا جنایت
از صفر رسد به بی نهایت
هرگز ندهیم تا لب ِ گور
یک ذر،ه فلان به حزب ِ مزبور
(خر شروع به عر عر می کند)
کافی ست بدون شکّ و تردید
زین روضه امام خسته گردید
ناچار برای ختم ِ صحبت
برگشت کنم به امر ِ وحدت
امشب به فراز ِ منبر ِ جهل
زین روضهء ممتنع ولی سهل
در نزد شما به حدّ مقدور
دنبال نموده ام دو منظور
اوّل که بنا به امر ِ رهبر
وحدت ز تفرّق است بهتر
دوّم که اگرچه هست عالی
این امر ، بنا به امر ِ والی

(مکتبی از جناح دوراندیش ارام برخاسته به طرف امام می رود
با او درگوشی چند کلمه ای ردّ و بدل می کند و به طرف منبر می آید)

با اینهمه ف شرط و قید ِ بسیار
در مورد ِ وحدت است درکار
این حزب که توده است نامش
هرچند که کار ِ صبح و شامش ـ
خوشرقصی و خوش سر و زبانی ست
با این که سگ است ، باوفا نیست
این حزب اگرچه خوب و عالیست
دلاّلهء کافر ِ شمالی ست
ما سمبل مکتب ِ مُبینیم
در خطّ ِ امام ِ راستینیم
هرگز نبوَد روا در این خط
پیوند ِ میان ِ بول و غایط

(مکتبی از جناح دوراندیش که کنار منبر ایستاده است،
درگوشی به آخوند ِ صاحب منصب چیزی می گوید. 
بعد سر جای خود رفته می نشیند.)

آمد خبر از جناب ی رهبر
تا بنده بر آستان ِ منبر
بر طبق ِ اصالت ِ مبادی
کمتر بزنم زِر ِ زیادی
با اینکه سخن هنوز باقی ست
جز طاعت ِ امر ، چاره ای نیست
چون شخص ِ امام داده دستور
کِش دادن ِ روضه نیست مقدور
پایان نگرفت روضه هرچند
داریم امید از خداوند
تا جای دگر به لُطف ِ ایشان
این روضهء ما رسد به پایان
پس «اَمّن یُجیب» را به منبر
با همّت ِ حاضرین دهم سر

(دست به آسمان بُرده می خواند ):
اَمَّن یُجیبٌ مُضطَــّرَ اِذا دُعاه و یکشِف السّوء

حضّار

(دست به آسمان برده تکرار می کنند )
(صحنه تاریک می شود. در تاریکی صدای دُعا خوانان 
که به زوزهء شغالان می ماند ، به گوش می رسد.)

............................................................
پایان مجلس دوم


مجلس سوم را در ادامهء این بخش خواهید خواند


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire