samedi 18 février 2012

قسمت دوم نمایشنامه « حزب توده در بارگاه خلیفه» ـ










بخش نخستین تمایشنامه منظوم «حزب توده در بارگاه خلیفه » را که در سه مجلس یا سه پرده تنظیم شده ، همراه با یادداشت توضیحی آن پیش ازین روی همین صفحه قرار دادم. اینک بخش دوم آن که با پایان مجلس اول تمام می شود. بخش سوم را هم به دنبال آن در همین صفحات درج خواهد شد.

.....................................................


مکتبی از جناح دوراندیش

لکن سخنی که داشت بنده
خالی ز جارت ِ زننده
این بود که ای امام ِ اعظم
گفتید حکایتی منظم
اما زقضیــهّ و ز منظور
مطلب متأسفانه شد دور

کیانوری

عرضی که کمینه نوکرت داشت
وان را نتوان جسارت انگاشت
این بود که : ای فقیه ِ والا
گفتار تو بود سخت شیوا
من صِدق ِ کلام ِ رهبرم را
در جمع ، قبول دارم، اما
وقتی که از این کمینه نوکر
تاریخچهء حزب خواست رهبر
گشتم به خلوص و صدق حاضر
با شور زیاد و شوق ِ وافر
تا قصّهء حزب توده را خوب
در محضر ِ این امام ِ محبوب
بی چون و چرا کنم حکایت

امام

کافی ست ! چرا در این روایت
لکن همه چیز را نگفتی؟
سر تا تــَه ِ ماجرا نگفتی؟

کیانوری

قربان زهمین نظر کمینــه
با شخص ِ امام ِ بی قرینه
گفتم که اگر نگفته ای ماند
باید که صریح بر زبان راند
وقتی که امام ِ بادرایت
آغاز نمود آن حکایت
این عبد ز گفته های معبود
در جستجوی نگفته ها بود
در قصهء حزب ِ ما خودِ من
می خواست که تا به وجه احسَن
مشروح ، به سبک ِ انقلابی
با شیوهء شامل و حسابی
گوید که هرآنچه کرد حزبم
در عرصهء انقلاب ِ عالـَم
گر خوب و اگر که ناروا بود
در خدمت ِ قدرت ِ شما بود
اما متأسفانه والی
ـ البته ز روی بی خیالی ـ
یکباره برید حرف ِ بنده
لبریز نمود ظرف ِ بنده

آخوند صاحب منصب

کافی ست جناب ِ نورزادَه
از نوری ِ بی شعور زادَه
از مرز ِ گلیم ِ خود در اینجا
یرون مگذار بیش از این پا

پاسدار

دسمال فروش روتو کم کن
سر پیش ِ سر ِ امام خَم کن !


(کیانوری که وحشت کرده است به طرف خر خم می شود)


مکتبی از جناح دوراندیش


ای جمع ِ برادران ِ محبوب
باید که شما به نحو مطلوب
در مجلس جمع خاصه عام
آیید و کنید عرض و اندام
اینگونه جدال مذهبی نیست
در شأن ِ گروه ِ مکتبی نیست
اسلام که دین ِ بردباری ست
منشور ِ مروبت است و یاری ست
این مردَک ِ عضو حزب توده
فردی ست مبارز و ستوده
در خطِ امام بار دارد
خوشرقصی بی شمار دارد
در مورد ِ این ذلیل مُرده
از تشت ِ فقیه آب خورده
من حرفل و سخن زیاد دارم
بسیار از او به یاد دارم
دانید همه به سعــّهء صدر
زین نوکر ِ خانه زاد ِ ما قدر


امام
(به مکتبی از جناح دور اندیش )
بسیار متین و مکتبی بود
(به کیانوری)
خوب باقی قصـه را بگو زود

کیانوری

( در حالیکه تعظیم کنان دست امام را می بوسد)
با عرض ِ هزار عذر زائد
یکبار دگر ز شخص ِ قائد
درخواست کنم مؤدبانه
تا شخص ِ امام ، دوستانه
تأمین ِ نجات بخش ِ جانی
ما را بدهند یک زمانی
تا فارغ از انقیاد و تهدید
دور از همه نوع شک و تردید
گوئیم روَندِ ماجرا را
تشریح کنیم حزب ِ ما را
اعمال جناح تندرو را
وین حمله و قیل و قال و هو را
باید که کند امام ِ معبود
با حربهء انتقاد محدود

پاسدار

زکی ...

امام

پسرم نگوی زکی

آخوند صاحب منصب

(با اشاره به کیانوری )
قربان طلب ِ من است یکی

امام

لکن بَـــسَه پیش ِ من نباید
حرف سبک از دهن درآید

( به پاسدار)
با نوری ما نباش یاغی

(به کیانوری)
خوب ، جان بکن و بگوی باقی

کیانوری

ای جان ِ هزار عضوِ حزبم
قربان ِ تو ای امام ِ اعظم
ای خانهء من شکنجه خانه ات
وی بوسهء من به روی شانه ات
ای دفتر ِ حزب ِ من طویله ات
وی نی نی ِ چشم ِ بنده تیله ات
ای کیسه توتون ِ جدّ ِ مشهور
خورجین ِ خر ِ تو تا گور
ای توده ایان ِ کنتراتچی
این مُفت خوران ِ سور و ساتچی
اعضای حسابدان و باهوش
در کاسبی ِ بساز و بفروش
زآنها که درون ِ حزب هستند
یا مذهب ِ توده ای پرستند
بالجمله مبال ساز ِ کویت
آفتابه کشان ِ آبرویت
ای جمله ساواکیان ِ سابق
از مردم ِ رذل ِ باسوابق
زانها که درون ِ حزب هستند
یا مذهب ِ توده ای پرستند
بالجمله شوند بازپرست
بر مسند ِ دین کنند قــُرصت
در کوی اوین شوند شاغل
گیرند به کار ، آن مشاغل
گردند شکنجه گر تمامی
جلاد شوند و در غلامی
بندند ز پشت ، دست ِ ساقی
یا ثابتی و جوان و باقی
مشاطه گران ِ شاه ِ سابق
این همسفران ِ راه ِ سابق
چون جعفریان و باهری ها
بهرامی و این قبیل اعضا
زانها که درون حزب هستند
وآنان که ز سکر مرگ مستند
بالجمله شوند دستگیرت
گردند وکیلت و وزیرت
تا والی ماندگار گردی
فرمانده ِ روزگار گردی
از مردم کاخ و قصر و ویلا
همسایهء خوب ِ پهلوی ها
آنان که مقاطعات ِ محشر
کردند و شدند صاحب ِ زر
زاندسته که عضو حزب ماندند
یا نامهء اهل ِ حزب خواندند
زانان که درون ِ حزب هستند
یا حزب ِ طراز نو پرستند
اینک به حساب ِ نمرهء صد
گویم که دهند پول ِ بی حد
چک های سفید ِ انقلابی
بخشند چو مردم ِ حسابی
با دعوت ِ عالمان ِ اعلام
ریزند به زیر فرش ِ اسلام
تا خطّ ِ امام پا بگیرد


(ابوشنیع از در وارد می شود ، آرام می ایستد
و به حرفهای کیانوری گوش می دهد)


وینگونه پُرلتران ِ آگاه
جویند به خطِ رهبری راه
در سایهء این امام ِ مشهور
سرمایه گران شوند مقهور
تا بیرق ِ سوسیالیسم ِ عالی
برپای شود به دست ِ والی
افتیم به راه ِ رشد مشهور
وینگونه کنیم کسب ِ منظور

ابوشنیع

(با تمسخر در حالیکه حرف ِ کیانوری را قطع می کند)


سبزی تئوریک و قیمه افکار
در پیش ِ امام ِ آبرودار
آنقدر که خوب پاک کردی
آیا به کف تو استخوانی 
دادند ز روی مهربانی
تا پاک به گوشه ای بلیسی
وانگاه شوی سگ ی پلیسی؟
این ناز و قمیش و غمزه ات چیست؟
ویرگول و سؤال و حمزه ات چیست؟
از جنبهء استراتژیکی
ما نوکر ِ ایدئولوژیکی
یعنی تئوری فروش ِ بی دین
نقاش ی تفاله جات و سرگین
مانند ِ ترا نمی پذیریم
چون در خط ی رهبر ِ کبیریم
گم شو که تو هم خرابی از بیخ
رو کن به زباله دان ِ تاریخ

امام 

(به ابوشنیع با خنده )

لکن تو ابوشنیعِ مایی
خوش آمدنی ، بگو کجایی؟
چه حال و خبر ز فرقهَ ی کُرد؟
در جنگ ِ عراق کی زد و بُرد؟
از دستهء ضدّ انقلابی
اخبار صحیح یا حَسابی
داری که برای ما بگویی؟
از قلب ، غبار ما بشویی؟
امروز زصبح ِ زود تا شام
هشتاد نفر شدند اعدام؟
امروز چقدر تیرباران
گشتند به دست ِ پاسداران؟
(با اشاره به کیانوری )
لکن ز طرف نباش مشکوک
از این تن ِ لَشّ و کلّهء پوک
اصلاً بخار برنخیزد
یا گرد و غبار برنخیزد
این فرد اگرچه مکتبی نیست
جاسوس و وطن فروش ِ خوبی ست
جاسوس برای مُلک ِ اسلام
دور از همه نوع شرط و ابهام
از واجب ِ شرعی است و خوب است
جاسوس مقلّب القلوب است

ابوشنیع

تعظیم ، بزرگمرد ِ اسلام
تکریم ، امام ِ حیله و دام
منظور من از جسارت ِ فوق ـ
این بود که ای الهه ی ذوق
این شخص به خوش سر و زبانی
دارد هوس ِ شکمچرانی
هرچند که در چرند بافی
اوراست زبان و ذوق ِ کافی
با اینهمه قصد ِ اصلی ِ او
در همدلی ِ امام ِ نیکو
این است کز این نمد کلاهی ـ
بردارد و رو کند به راهی ـ
کان راه نه در خط ِ امام است
بل در خط ِ شرق زشتنام است
این عنتر ِ مُرده لوطی ِ پیر
اهل ِ کـَلـَک است و کید و تزویر
هرچند که می زند مُعلــّق
در بارگــَه ِ امام ِ برحق
آخوند صاحب منصب
الحق که ابوشنیع فرمود
آنرا که صحیح و گفتنی بود

امام

( به صاحب منصب)
ساکت !

ابوشنیع

تو دگر نکن دخالت
(به ابوشنیع)

امام

احسنت به خُلق ِ بی مثالت
(به جمع )

گفتم که مجادلات ِ امشب
کافی ست برادران ِ مکتب

(به ابو شنیع)

خوب ، حضرت بوشنیعِ اسلام
در کشتن ِ خلق کردی اقدام؟
بر ارض هنوز مُفسدی هست؟
بر ضد فقیه حاسدی هست؟
از مردم ِ ضدّ انقلابی
اعدام ِ حضوری و غیابی
کردید به نام حکم والی؟
دادید به خلق گوشمالی؟
در چشم ِ زمانهَ پنجَه کردید؟
با آتش و خون شکنجَه کردید؟
از نسل ِ مجاهد و فدایی
مانده ست نشانَه ای به جایی؟
خون راهی ء آسیاب کردید؟
در راه ِ خدا صواب کردید؟
کشتید اگر مدرسی بود؟
صاحب قلم و مهندسی بود؟
دانشکده ای اگر بنا بود
برپاست هنوز ، یا که نابود ـ
کردید به نام ِ نامی ِ من
تا جملـَه شوند حامی من؟
برجای کتابخانه ای هست؟
از علم و هنر نشانـَه ای هست؟
گر هست برو به نام ِ اسلام
در سوختنش نمای اقدام
حرف و سخنی اگر نداری
بهتر که به راه پا گذاری

ابوشنیع

ای صاحب هستی و زوالم
تا دشنه ی توست پیش ِ شالم
بر روی جهان جوان نمانَد
جز گور بر این جهان نمانَد
اما سخنی که داشت نوکر
با شخص ِ امامت ِ ستمگر
حرفی ست مهم و محرمانه
در مورد ِ مردم ِ زمانه
گر قائد ِ من اجازه می داد
این مُجری ِ سرشناس ِ بیداد ـ
می گفت سخن ، که کار سخت است:
بیداد در این دیار سخت است
(به امام با اشاره به جمع)
یک نکتهء محرمانه ای هست

امام

(موذیانه )
بردار ز موش مُردگی دست
نزدیک بیا جوان ِ مزدور
(با اشاره به جمع)

حضار ، شوید از این مکان دور
(حضار به کناری می روند و در یک دایره حلقه می زنند.
ابو شنیع و امام چیزهایی در گوش ی یکدیگر نجوا می کنند .
امام به علامت ِ تأیید سر تکان می دهد
(به آخوند صاحب منصب )

از بهر ابوشنیع ِ مزدور
از جانب ِ این امام ِ منفور
یا شیخ برو بیار خلعت
تا هدیَه کند امام ِ اُمت

(آخوند صاحب منصب خارج می شود. پچ پچ امام و ابوشنیع
ادامه دارد. در جمع حضار نیز پچ پچی که به صدای زنبور
می ماند به گوش می رسد.چند لحظه بعدآخوندصاحب منصب
با یک سینی وارد می شود. آنرا روی کرسی قرار می دهد.
در سینی یک ساطور بزرگ قصابی ست. توجه حضار به آن
جلب می شود.)

این هدیــَه ی مکتب ِ مبین را
یا شیخ بِنــِه برابر ما

حضار

آن شیوه که شهره و بنام است
الحق که کرامت ِ امام است
در هیچ مکان چنین پدیده
تاریخ به چشم ِ خود ندیده
این هدیه که خلعتی بدیع است
در شأن ِ همین ابوشنیع است
( ابو شنیع به نشانهء تشکر سر فرود می آورد)
تا طبقِ تمایل ِ امامت
بندیم کمر به قتل ِ ملت
داریم از آستان ِ قائد
یک خواهش ِ خوب و پر فوائد

امام

آن چیست ؟ بدون ِ ترس و تشویش
گوئید برای قائد ِ خویش

حضار

ای والی ِ روزگار ِ ظلمت
پرورده و پاسدار ظلمت
این است پیام ِ ما که ای پیر
ای دشمن ِ آفتاب و تنویر
تا باشهء شوم ِ مرگ فی الحال
بر شانهء مردمان کشد بال
باید که برای کسب ِ منظور 
آباد کنیم خانهء گور
زینروی بدون منّت و بیم 
بالجمله گرفته ایم تصمیم
تا یار ِ ابوشنیع باشیم
در گورکنی بدیع باشیم
آخوند صاحب منصب
یک پیشنهاد ما در اینجا
در محضر ِ پیشوای والا
داریم که تا کنیم تقدیم

امام

خوب جان بکنید ، چیست تصمیم؟

حضار

تصمیم گرفته ایم باهم
در محضر این امام ِ اعظم
بالجمله کنیم سطح ِ ساطور
با مُهر ِ جناب ِ خویش ممهور

امام

عالیست !

کیانوری

به حق که فکر بکری ست !

پاسدار

ساکت !

امام 

به وضوح خوب فکری ست
این است مقدمات ِ وحدت
(به جمع) 
خوب جملهء خائنین به نوبت
آئید و کنید سطح ِ ساطور
با نام ِ پلید ِ خویش ممهور
(به آخوند صاحب منصب )
یا شیخ ز پیشخوان ِ ایوان
فی الفور بیاور آن قلمدان

( آخوند صاحب منصب خارج می شود و بزودی با یک قلم و دوات ِ قدیمی
برمی گردد و آن را درکنار ساطور قرار می دهد.
کیانوری با شتاب یک معلق می زند و در مقابل سینی ساطور
و قلمدان قرار می گیرد)

کیانوری 

قربان ِ امام !

امام

جان بکن زود

کیانوری

چون پیشنهاد ِ شخص ی من بود
ناچار خود از امام ، رخصت ـ
می خواهم و با امید ِ وحدت ـ
در جبههء ارتجاع ِ منفور
ساطور کنم به مُهر ممهور

( امام با اشاره اجازه می دهد. کیانوری ابتدا با قلمی که در سینی ست
روی ساطور چیزی می نویسد. کیف ِ دستی خود را از یک عنصر توده ای می گیرد ،از داخل کیف یک مُهر بزرگ و یک استامپ بیرون آورده 
و بر سطح ساطور مُهر می زند. بعد ساطور را بوسیده و سر جای خود 
قرار می دهد.نفر بعدی آخوند صاحب منصب است که به طرف سینی
ساطور می رود.)

امام

(به آخوند صاحب منصب )
یا شیخ به سطح ِ صاف ِ ساطور
نوری چه نوشت و کرد ممهور ؟

آخوند صاحب منصب

(به نوشتهء کیانوری نگاه می کند)

اینجاست نوشته رهبر من
با خط بد و زبان ِ اَلکن
کای جمع ِ پرولتران ِ دنیا
اسلام بیاورید با ما

(خندهء حضار)
زیر عَلَم ِ امام ِ امت
با جبههء ما کنید وحدت

(به نشانهء خواندن بقیه مطالب کیانوری من من می کند)

امام

کافی ست !
تو نیز شیخ ِ منفور
توشیح نمای سطح ِ ساطور
(آخوند صاحب منصب تعظیم کرده چیزی می نویسد و امضاء 
می کند و به کناری می رود)

امام 

بعدی !

مکتبی از جناح دوراندیش

به نشان مکتب و دین
ساطور کبیر را به تمکین
ممهور کنیم و جاودانه
کوبیم به روی آن نشانه
تا مکتب ما به یُمن ِ ساطور
ترویج شود در این شب ِ کور

امام

کافی ست ، سخنوری رها کن
لکن به وظیفه اکتفا کن
(مکتبی از جناح دوراندی
ش تعظیم می کند. بعد قلم برمی دارد ،
امضا می کند و کنار می رود)

پاسدار

(تنه ای محکم به کیانوری می زند و در مقابل سینی قرار می گیرد. 
(چاقویی ضامن دار از پس کمربند بیرون می کشد و به نشانهء بریدن 
به گردن خود می کشد و بلافاصله آن را در جای خود قرار می دهد)

مُهر و قلم و دُوات کشکه
تا خون تو رگه سُوات کشگه

( انگشت خود را روی بریدگی گردن می گذارد، بعد روی ساطور نهاده ، می فشارد و کنار می رود)

امام

لکن خود ِ من به نام ِ مکتب
در حیطهء اختتام ِ مطلب
با یاد ِ خدای قاهر ِ خویش
در مجمع ِ این اجامر ِ خویش
سازم به وضوح ، رأس ِ ساطور
با خاتم ِ نحس ِ خویش ممهور

(شروع به نوشتن می کند،لحظه ای مکث کرده بعد به سخنانش ادامه می دهد)

از جملهء دوستان ِ این راه
افسوس که نیست حضرت ِ شاه
تا مُهر زند به سطح ِ ساطور
وینگونه بلا شود ز ما دور
(متفکر)
البته گذشتـَه ها گذشته َ
پایان ببریم این نوشتـَه
(به نوشتن ادامه می دهد)
افسوس دگر ثمر ندارَه

(به ابوشنیع)

فرزند ِ من ای ابو شنیعـَه
بسیار مقام ِ تو منیعـَه
ساطور که رمز ِ اتحادَه
در دست ِ تو مرد ِ با ارادَه
باید که شود نشانَه ی مرگ
پربار کند خَزانـَه ی مرگ
چون شاه دگر میان ِ ما نیست
پس یاد نکردنش روا نیست
باید که ز شاه هرچه دارَه
از ژسه و خنجر و غدارَه
از آپولو و اجاق برقی
تولیدِ فرنگ و ساخت ِ شرقی
ساواکی ِ مکتبی نمودَه
دلالـَه ی مذهبی نمودَه
هرچیز ز شاه یادگارَه
گر موردِ استفادَه دارَه
باید بکنید استفادَه 
با همت و کوشش ِ زیادَه
اینها همـَه تکیـَه گاه ِ دینـَه
در خدمت ِ مذهب ِ مُبینــَه
در کشتن ِ نسل ِ انقلابی
سرکوبی ِ آدم ِ حسابی
چون بدعت ِ شاه ناتمامـَه
تکلیف ِ مشایخ ِ عظامــَه
ناچار تو بوشنیع ِ مزدور
از جانب ِ این امام ِ منفور
مأموری و آگهی که مأمور
در طاعت ِ امر هست معذور
القصـَه به قصد ِ کُشت و کشتار
بر مرکب ِ مرگ پای بگذار
از نسل ِ جوان و درس خوانـَده
خود را به مراتبی رساندَه
بی دین ، کمونیست یا مجاهد
هر طایفـَه غیر ِ شیخ و زاهد
هر اهل ِ قلم در این ولایات
البتـَه بدون ِ صرف ِ اوقات
می ریز درون ِ دخمــَه و گور
این است نشان و رمز ِ ساطور
تا آنچه که شاه کِشت فرمود
با همبت ِ ما ثمر دهد زود
از شاخـَه ی این نهال ِ دیرین
گیریم تمتعات ِ شیرین
بر آنچه که شاه پی نهادَه
اسلام ِ مُبین شود پیادَه
ملاّ و اُلاغ و دزد و جانی
گیرند مقام ِ حُکمرانی
(با خاتم خود ساطور را مُهر می کند ف بعد رو به ابوشنیع)
خوب جان ِ ابوشنیع ، فی الحال
این هدیـَه ببند گوشــَه ی شال

( به ابوشنیع کمک می کند که ساطور را به گوشهء کمربندش جای دهد)
(رو به حضار)

حُضار شوید حامی ِ دین
در محضر من کنید تمکین
(حضار تعظیم می کنند)
در دایرهء غلامی ِ من
صلوات به نام ِ نامی ِ من

حضار 

اللهُمّ َ صَلی عَلی امام ِ اُمّت و آل ِ امام ِ امّت
(با عرعر ِ خر صحنه تاریک می شود)

.....................................



پایان مجلس اول

ادامه نمایش را در سومین قسمت روی همین صفحات خواهید خواند



Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire